MAN Tanha Hichi
نمی دانم چه دردی است "درد"دوست داشتن..... همین که پای کسی به دنیایت بازمی شود.... پایت ازاین دنیا بریده میشود....
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند.....
این تو نیستی که مرا از یاد برده ای این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند صحبت از فراموشی نیست ، صحبت از لیاقت است !!!...
قایقی خواهم ساخت
"آزادی"واژه زیابیی است که حتی حاضر نیست حروفش بهم وابسته باشد تنها راه رسیدن به آزادی , رهایی از وابسته بودن است . . .
هیچکس با من نیست !... مانده ام تا به چه اندیشه کنم...مانده ام در قفس تنهایی.. در قفس میخوانم... چه غریبانه شبی ست... شب تنهایی من!...
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس با این همه حال و در چنین تنگدلی جا کرده محبت تو چندان که مپرس . . .
شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی… سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشدتو نیز خاموش شوی..
من گریزانم از این شکل حیات و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستند.. می گریزم از عشق و تو ای نازترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم . . .
به گل گفتم عشق چيست؟ گفت از من خوشبوتر ,به پروانه گفتم عشق چيست؟ گفت از من زيبا تر, به شمع گفتم عشق چيست؟ گفت از من سوزنده تر ,به عشق گفتم آخر تو چيستي؟ گفت: نگاهي بيش نيستم ... درباره وبلاگ Hichi آخرین مطالب نويسندگان پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||||||||||||||
|