MAN Tanha Hichi می خواهی قضاوتم کنی؟ کفش هایم راببوش... راهم را قدم بزن... دردهایم را بکش.... سال هایم را بگذران بعد.... قضاوت کن....
روزی درخزان پرستویی دیدم درحال مهاجرت.....
به او گفتم چون به دیار دوست می روی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم ...
بهارسال بعدپرستو نفس زنان امدوگفت :دوستش بدار,ولی منتظرش نمان.....
با خودم فکر میکردم که اگر او را با غریبه ای ببینم؛شهر را به آتش میکشم
اما الان حتی حاضر نیستم کبریتی روشن کنم ...
تا ببینم او کجاست . . .
به استادمون گفتم مگه میشه باقلب شکسته دوباره عاشق شد؟؟ گفت:بله میشود.... گفتم:مگر میشود بالیوان شکسته آب خورد؟ گفت:مگرلیوان شکسته باشد...
توازآب خوردن دست میکشی...؟؟؟؟؟؟
"غربت" یعنی به دنبال کسی گشتن و همه را شبیه او دیدن ....
و همه را با او مقایسه کردن و به همه لبخند زدن ....
و پیش همه بغض کردن و ...
باز ....
همیشه به دنبال او گشتن … اگر دست من بود
"ی" را اینقدر میکشیدم تا صاف بشه!
بشه " ا " ...
اون وقت هیچ چیزی "بی تو" نبود! همه چیز "با تو" می شد....
درباره وبلاگ Hichi آخرین مطالب نويسندگان پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||||||||||||||
|